جدول جو
جدول جو

معنی بیهش شدن - جستجوی لغت در جدول جو

بیهش شدن(نَ)
بیهوش شدن. از خود بیخود گشتن:
هر آنکس که از دور بیند ترا
شود بیهش و برگزیند ترا.
فردوسی.
رجوع به بیهش و بیهوش شدن و هوش شود، از هوش و خرد دور شدن:
ای شده مدهوش و بیهش پندحجت را بدار
کز عطای پند برتر نیست در دنیا عطا.
ناصرخسرو.
- بیهش شده، بیهوش شده. که هوش خود از دست داده باشد. ازخودرفته:
بیدار شو از خواب و نگه کن که دگربار
بیدار شد این دهر شده بیهش و مدهوش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش شدن
تصویر پیش شدن
جلو رفتن، پیش رفتن، پیشرفت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهم شدن
تصویر برهم شدن
کنایه از برهم رفتن، پریشان خاطر شدن، آشفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ فَ)
مدهوش شدن. مفقود گشتن حس و سایر مشاعر. (ناظم الاطباء). بیخود گشتن. غش کردن. مغمی علیه یا مغشی علیه گردیدن. بیخود شدن. از خود بیخود شدن. غشیان. غشیه آمدن. اغماء. (یادداشت مؤلف) : خمد، بیهوش شدن مریض یا مردن. (منتهی الارب). صعق، بیهوش شدن. (ترجمان القرآن) : آهی بزد و بیهوش شد. (گلستان).
رجوع به بیهش شدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ لَ)
در تداول، از چشم افتادن و بد جلوه کردن: من نزد فلان بده شدم
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بیهوش کردن. ناتوان کردن. از هوش انداختن. از خود بیخود ساختن:
هر آنکس که نیکی فرامش کند
خرد را بکوشد که بیهش کند.
فردوسی.
مبادا که این بد فرامش کنم
خرد را بگفت تو بیهش کنم.
فردوسی.
بدان داروی تلخ بیهش کنم
مگر خویشتن را فرامش کنم.
نظامی.
رجوع به بیهوش کردن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مخفف بیراه شدن. از بیراهه رفتن. راه گم کردن:
نراند براه ایچ و بیره شود
از ایرانیان یکسر آگه شود.
دقیقی.
، گمراه شدن. رجوع به بیره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ آ جَ رَ)
پریشان شدن.
لغت نامه دهخدا
(نَ)
برابر شدن. مساوی شدن:
بهم شود بزبان برت لفظ با معنی
اگرت جان سخنگوی با خرد بهم است.
ناصرخسرو.
- بهم بر شدن، مخلوط شدن و آمیخته شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بخش شدن
تصویر بخش شدن
قسمت شدن تقسیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش رفتن جلو رفتن بحضور رفتن: رقعتی نبشتم بشرح تمام و پیش شدم، سبقت گرفتن جلوتر رفتن: زم پیش شدن در رفتن، پیشرفت کردن پیشرفت داشتن بنتیجه رسیدن: سالار بکتغدی گفت: این هر دو هیچ نیست و پیش نشود و آب ما ریخته گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهم شدن
تصویر برهم شدن
آشفته وپریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخش شدن
تصویر بخش شدن
((بَ. شُ دَ))
قسمت شدن، تقسیم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
أغمّيٌّ عليه
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
Faint
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
s'évanouir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
падать в обморок
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
ohnmächtig werden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
зомліти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
omdlewać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
晕倒
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
desmaiar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
desmayarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
svenire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
بے ہوش ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
মস্তিষ্কে অক্সিজেন না পৌঁছানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
kupoteza fahamu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
bayılmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
気絶する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
להתעלף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
बेहोश होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
pingsan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
เป็นลม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
flauwvallen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
기절하다
دیکشنری فارسی به کره ای